اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

در آستانه­ی هفتمین ماه همسفری من و دردانه ­ی معصومم

مهدیارم  ، امروز آغاز دیگری است ، 6ماه از همسفر شدن من و شما می گذرد در تمام این دقایق و لحظات با من بودی و شدی مصداق واقعی تفسیر " همسفر همه ی دقایقم " به جز معبود مهربانم هیچ کس و هیچ کس و هیچ کس!!!!!! حتی نیمی از یک روز  اینگونه و کامل در لحظه لحظه هایم با من نبوده است و این می شود تعبیری دیگر از معجزه بودنت. حست می کنم بیشتر از همه­ی  روزهایی که گذشت و این روزها که رنج بارداری کاهش نیافته اما متفاوت شده  همسفری با تو بیش از قبل می چسبد نیمی از وجودم شده ای  و  در پاره ای از لحظات نگران آن می شوم که مبادا روزی بر خیزم و تو دیگر در بطنم نباشی  هر چند در تناقضی شیرین من...
27 اسفند 1392

رویای شبانه تو

پسرکم،  دقایق و ساعات و روزها می گذرند و همه آرزوهایم، تمام امیدهایم و تمام دعاهایم را برای تو  به یادگار می گذارم.   برایت از یگانه بی همتا ایمان، سلامتی، سعادتمندی، موفقیت، خوشبختی و عشق را   خواستارم.   تمام وجود من تمام خوبی های دنیا را برایت آرزو می کنم ... دوستت دارم   و خداوند را بخاطر این لطف بی کرانش سپاس می گویم... خدایا شکرت   پسر نازم دیشب خواب قشنگی دیدم نمیدونی چه حال و هوایی بهم دست داد. اخه خواب شما رو دیدم به دنیا اومده بودی وای ک چقدر خوشگل بودی .سفیدرو، چشمای درشت ،لب و دهن و بینی کوچولو داشتی. چقدر اروم بودی پسر...
22 اسفند 1392

مادر یعنی.....

مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! مادر یعنی به تعداد همه روزهای اینده تو، دلواپسی! مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود! مادر یعنی انتظار  و شمردن هفته ها تا رسیدن به تو "  پسرم پایان هفته ٢٥ و اغا ز٢٦ هفتگیت مبارک " ...
21 اسفند 1392

ی یادداشت مهم از بابا

پسر که باشی.......  پسراست دیگر.... بلندپرواز و رویایی.... گاهی از سنگ سخت تر، گاهی از گل نازک تر.... به دست می آورد و از دست میدهد... می خندد بلند و اشک می ریزد بی صدا.... اسمش را خدا نیاز گذاشته است....   پس مهدیار بابا باید آدمی کنی... و حوایت را به هوس نفروشی... باید شکست بخوری تا عبرت بگیری... مسولیت داری... باید روزی مرد بشوی... و چقدر سخت که مرد، مردانگی به دنبال دارد... گاهی در بچگی مرد می شوی... به تنهایی... درکوچه پس کوچه های بدبختی.... گاهی در جوانی... کنار پیرمرد سیگار فروشی که می تواند غم را از چشم بخواند... و گاهی هم در بزرگسالی... وقت...
16 اسفند 1392

یادداشت دختر عمو

سلام.امیدوارم حالت خوب باشد ومیدانم پسرخوبی هستی وبه احتمال ٩٠ درصد اسمت مهدیار می شود وتومی توانی یک نسل را ادامه دهی و به قولی سالاری. میدانم از به دنیا امدنت لذت میبری. وتازه مثل من  وراضیه  وامیر قنادی سال اسبی.امیدوارم من را بشناسی.خدانگهدار. دوستدارت فاطمه   ...
14 اسفند 1392

راز بندگی

خدایا تمام زیبایی دنیایت درخشندگی مرواریدهایت بوی مست کننده ی گل هایت و ابی بودن اسمانت ونماز های خیس از اشک هایم همه را فراموش کن فقط گوش سپار میخواهم رازی گویم که زخمش ازارم میدهد خدایا دوستت دارم..... ای رب من واین همان رازیست که به بخاطرش برایت زندگی میکنم   ...
12 اسفند 1392