اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

بابا مهدی و هدیه روز مرد

سلام مهدیار جونم نتونستم امسال روز مرد برات هدیه نخرم،چون احساسم بودنت در کنارمه عزیزم . دوستدارم اندازه کل دنیا . روز مرد رو به مرد کوچک خودم ،پسر گلم تبریک میگم. عزیزم، همه چیزم داشتنت عینه رویاست  باور کن که مثلت فقط یکی تو دنیاست  مهمونی تو قلبم دوستدارم و هی دورت میگردم   به عشقت تو قلبم برات خونه ساختم   به عشق همون روز که دیدمت و دلو باختم اینم اولین هدیه روز مرد پسر گلم ، مرد کوچولوم از طرف بابایی(ناقابله عشق بابا) ...
23 ارديبهشت 1393

یادداشت بابایی

سلام  بابایی از اعماق وجودم برای سلامتی و تندرستیت دعا میکنم، منتظرم نفسم،پسر گلم ،تمام وجودم،خوشگل بابا،زود زود بیاد و بپره تو بغل بابایی. بابا جونم،پسر گلم برای من و مامانیت دعا کن. دوست دارم همه وجودم
5 ارديبهشت 1393

یادداشت بابایی

سلام عزیز دل بابایی ببخش بابارو اگر چند وقتیه نتونستم به وبلاگت سر بزنم و برات مطلب بزارم. امیدوارم یکی از بهترین پسرای دنیا باشی .البته باید بگم در درجه اول از نظر اخلاق و بعد ایمان و بقیه چیزها مهدیار جونم، انقدر قدمت برای بابا خوب بوده ک برکت از همه جا برامون داره میاد.خداروشکر دوستدارم  پسر روزی دارم به امید سه تایی شدنمون،به امید روزی ک دستمون تو دست همه
23 فروردين 1393

ی یادداشت مهم از بابا

پسر که باشی.......  پسراست دیگر.... بلندپرواز و رویایی.... گاهی از سنگ سخت تر، گاهی از گل نازک تر.... به دست می آورد و از دست میدهد... می خندد بلند و اشک می ریزد بی صدا.... اسمش را خدا نیاز گذاشته است....   پس مهدیار بابا باید آدمی کنی... و حوایت را به هوس نفروشی... باید شکست بخوری تا عبرت بگیری... مسولیت داری... باید روزی مرد بشوی... و چقدر سخت که مرد، مردانگی به دنبال دارد... گاهی در بچگی مرد می شوی... به تنهایی... درکوچه پس کوچه های بدبختی.... گاهی در جوانی... کنار پیرمرد سیگار فروشی که می تواند غم را از چشم بخواند... و گاهی هم در بزرگسالی... وقت...
16 اسفند 1392

حس بابا به پسر خوشگلش

سلام جیگر بابایی دوروزیه بیش از پیش منتظر اومدنتم لحظه شماری میکنم برای اومدنت و شور و حالی ک با خودت به خونه میاری. واقعا حس پدر به فرزند  مثل حس خدا به بنده اشه.دیروز ک با مامان جونت رفته بودیم سونوگرافی فقط فکر سلامتیت بودم .و وقتی از مامان شنیدم ک تو راهیمون ی پسر نازه بیشتر احساس پشت گرمی کردم .چراکه شدی حامی منو مامان جونت .البته بگم ک خواهر کوچولوت هم به اندازه خودت برام عزیز و دوستداشتنیه . پسر خوشگلم خیلی دوستدارم  از خدا میخوام بسلامتی و تندرستی بدنیا بیای تو دل مامانی برای بابایی دعا کن شب خوش پسر گلم ...
14 بهمن 1392

ی یادداشت دیگه از بابا

سلام جیگر بابا امروز سراغ شمارو از مامان مرجانت گرفتم؛مامانیت شک داره اما میگه ی حس خوبی داره  ( امیدواره ). نمیدونی چه قندی تو دلم اب شد وقتی مامانیت اینطور گفت . از خدا خواستم  شما تو راه باشی ( انشاالله ) « در حسرت دیدار تو اواره ترینم تپلیه بابا » ...
28 مهر 1392

اولین یادداشت بابایی

 عشق بابایی سلام نمیدونم چرا هنوز نیومدی دلمو بردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فکر کنم تا بیای دیگه چیزی نمیونه از دلم. پس زودتر بیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   بامامان جونت برای امدنت لحظه ها رو میشماریم امید زندگیم   "دوست دارم کوچولوی نازنینم"     ...
28 مهر 1392
1