اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

برای پسرم

عزیز دل مادر بسیار بسیار مشتاقم از حس و حالی که در این 9 ماه تجربه می کنی مطلع باشم گویا قدرت خواب داری و دیدن رویا در رویاهایت چه میگذرد جایی از رویاهایت مکانی به اسم زمین را به تصویر می کشند؟  چه میبینی مهدیار مادر؟؟؟ برای من و بسیاری از زمینیان تولد موجودی به نام  تو  نشانه امید خداوند است به خلف شدن فرزندان آدم آمدنت از آن دیار سراسر پاکی و درخشندگی و نور پیامی است از سوی یگانه معبودمان دال بر هدفدار بودن نظام خلقت و جدای این احوالات القای حس غروری است که به واسطه مادر یا پدر شدن ارزانی برخی از بندگان خود می گرداند که کاش و ای کاش لیاقت  شکر گذاری آن نعمت و خوب بندگی کردن در برابر  این لطف عظ...
9 اسفند 1392

برای مرجانم

    مرجان عزیزم   در اسمان ابی زندگیم       تو تک ستاره عمرمی                                   دوستت دارم بهترینم             تمام هستی زندگی ام                      ...
6 اسفند 1392

برترین حس

  دردانه معصوم مادر،پسرم     هر روزی که از داشتنت  لمس حضورت و هیجان بودنت می گذرد بیش از پیش مهرت در تار و پود وجودم ریشه می کند و عمیقتر درک می کنم که  نیاورد روزی را که خدا پدری و مادری را به فرزندش بیازماید دیگر تمام وجودم شده ای؛ با تو به خواب می روم ،  رویا می بینم ، ودر تمام لحظات آرامشم نیمه هوشیار و بیدار لمس ، بودنت را حس می کنم مادر، با تو برمی خیزم به حضورت بعد از سلام به خدا سلام می گویم  سلامتیت را التماس می کنم ؛ و تورا به دستان توانگرش می سپارم. به گمانم همین ها یعنی مادر شدن ؛ یعنی تفاوت این لحظه ها با تمام لحظه های دیگر تجربه شده ...
5 اسفند 1392

احساس مامان

مهدیارمادر ، پسر مقدس و مهربانم   گفته بودم این روزها به یمن حضورت پیامبر خدای مهربانم شده ام و مغرور و مفتخر معجزه اش را در بطنم می پرورانم ، به یمن قدوم کوچک و مبارکت روزی پا و زلال و حلال از سوی خدای مهربان قسمت  سفره کوچکمان شد     و به یمن حضورت کلبه سبز و کوچکمان اندکی بزرگ تر ، پر نورتر و قطعا با برکت تر شد، اری نازنین اندکی دورتر  هنگامی که هنوز پا به عرصه این دنیا نگذاشته ای کوچی کوچک از کوچه ای در همین نزدیکی به کوچه ای اندکی دورتر خواهیم داشت و ....... کلبه سبز مهربانمان را در کنار هم گرم خواهیم نمود، من و دردانه مادر و پناهمان بابامهدی مهربان   ...
30 بهمن 1392

قدر لحظه های با تو بودن.........

فرزند یکدانه مادر، داشتنت حس غریبی است که آرزومندم تمام زنان سرزمین زمین به غربتش قریب بمانند و آن را با همه وجود خود احساس نمایند،  ارج می نهم لحظه های داشتنت را قدر دقایقی که تو نازنین تنها و تنها و تنها از آن منی را می دانم و  می کوشم تمام حرف های نگفته را این روزها که گوشت به لبان مادر نزدیک است عاشقانه زمزمه نمایم . ...
30 بهمن 1392

عاشقانه ای برای بابا

همسر خوبم فضای سینه ام را از بوی دل انگیز عشق عطر اگین کردی میخواهم تا ابد در کنارم باشی و بدانی نبض من،بعداز عشق به خدا،برای تو می تپد دومین سالگرد پیوندمان و دومین سالگرد زندگی مشترکمان را گرامی میدارم ......... .    مهدی عزیزم ، دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثارت کنم         در 20 بهمن  این بهترین بهانه است تا بگویم : بهترینم به ماندگاری ستاره های آسمان  همیشه دوستت دارم زندگی رادر کنار تو میستایم ٫ و تا ابد در کنارت میمانم ..   پسرم یکشنبه شب باباجون و مامان جون با عمه وجیهه و عمه لیلا ...
30 بهمن 1392

حرف دل

خدای خوبم ......   خدایا خوشحالم که با کبوتر ها دوستم و حرف گنجشکها را میفهمم و از باران تند بهار فرار نمیکنم خوشحالم که تو را هنگام روشن کردن یک شمع و آب دادن گلهای ارکیده به یاد می آورم خدایا هر وقت دلم برایت تنگ میشود به جادر نماز سپیدم مینگرم و دستهایم را روی ستاره ها میکشم و با خودم میگویم جه میشد من از آسمان به زمین نمی آمدم ؟ جه میشد من هم مثل فرشته ها روز و شب دور و بر تو میگشتم . راستی آنها با جه زبانی با تو حرف میزنند ؟آیا می دانند عشق را جگونه مینویسند ؟آیا میدانند دل عاشق جه رنگی است ؟ آیا میتوانند گریه کنند ؟   خدایا دستهایم خالی است . همه سرمایه من چند قطره اشک و چند کلمه نا ...
30 بهمن 1392