اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

اخرین پست درواپسین لحظات بارداری

پسر نازنینم، تو تمام این روزهایی که گذشته و میگذره هر لحظه انتظار دیدنت رو میکشم و بی صبرانه منتظر امدنت هستم.اما انگار به شما داره خوش میگذره و قصد دل کندن نداری . نمیدونم تو کدوم روز از روزهای زیبای خدا بدنیا میای.میشی پسر بهار یا پسر تابستان.امید دارم در هر زمان که پا به این دنیا میگذاری سالم و سلامت باشی. فکر میکنم این اخرین پستی است که در واپسین لحظات بارداری ام  برایت به یادگار میگذارم، پسرکم،دلبندم،عزیزم تو تمام این نه ماه و چند روزی که گذشت انصافا پسر خوبی بودی و اصلا مامان رو اذیت نکردی  تو تمام تکون خوردنات و وول خوردنات هیچ ضربه ای که نامش لگد باشد به مامان نزدی.ممنونتم  خوب مادر ...
29 خرداد 1393

کاسه صبر مامان لبریز شده

پسرک نازم این روزهای اخر واقعا خسته کننده شده اما همراه با شوق دیدار و انتظار. همین شوق انتظاره که برام تحمل سختیاشو  اسون میکنه.ولی نمیدونی هر روزش برام به اندازه 10روزه. دیگه یجورایی شمارش معکوس داره شروع میشه و من هر لحظه باید منتظر باشم که ببینم کی خدا جون به شما اجازه دنیا اومدن میده. پسرم هنوز نتونستم نوع زایمانم رو انتخاب کنم.و این موضوع خیلی داره اذیتم میکنه واقعا گیر کردم .ازت میخوام برا مامانی دعا کنی که بتونم بهترین نوع زایمان رو انتخاب کنم . و بدون هیچ مشکلی و براحتی شما رو بدنیا بیارم گلم. از خدابخواه که بسلامتی  بیای از دل مامان بیرون. و هیچ کدوممون اذیت نشیم. کلافگی و خستگیم تو این روزای پایانی اجازه ب...
11 خرداد 1393

چند جمله کوتاه

    مهدیار  مادر ، ماههای آخر سخت میگذرن چون لمست می کنم و بی صبرانه منتظر لحظه ای هستم که گرمای وجودت رو به دستان من هدیه بدی  ؛ و این بزرگترین پاداش برای نه ماه انتظار منه... دوست دارم همه وجودم ...
9 خرداد 1393

مریض شدن مامان

  عزیز دل مامان امیدوارم حالت خوب باشه.این دوروزه حسابی اذیت باید شده باشی.اخه سرماخورده ام.البته گلو درد و .....اینها نیست.فقط بدن درد و استخون درده و پهلو درد.نمیدونی مادر این دوروز چقدر اذیت شدم.نه میتونستم بنشینم نه بلند شم.حتی برای نماز خوندن هم نمیتونستم روی پا بنشینم.وپام رو دراز کردم نماز خوندم.شب ها از درد و کلافگی خوابم نمیبرد و روی مبل نشته بودم.حتی سرفه و خنده هم گوشتای دلم رو درد میاورد مادر.گاهی وقتها هم رگ کمر میگیره و دیگه نمیتونم راه برم.تا چند ساعت باید عذاب بکشم و خدا خدا کنم تا کمرم خوب شه و بتونم راحت راه برم،روز جمعه که درد کمرم به حدی رسیده بود که چهاردست و پا تو خونه راه میرفتم. مامانا پریروز اومد پیشمون به...
31 ارديبهشت 1393

8 ماه (34هفته و2روز)گذشت

امروز شاهزاده زیبای من وارد ماه نهم شده از لحظه بوجود آمدنت 8 ماه گذشت تا تو را در آغوش خود بگیرم ، 9 ماه بارداری را به امید روزی می گذرونم که بتونم تو رو به آغوش بگیرم ، ببویمت ، ببوسمت و به چشمان زیبایت خیره شوم. با دیدن  مادری که نوزاد خود را به بغل گرفته بود من نیز سوار بر اسب آرزوهایم در رویاهای زیبایم تو را تصور می کردم که چگونه برای یک لحظه در آغوش مادر بودن بی تابی می کنی و من چه صبورانه و با عشق برای هر نگاه تو ترانه لالایی می خواندم ...   پایان 8 ماهگیت در بطنم و اغاز ورودت به 9 ماهگی مبارک شاهزاده کوچولوی من تا دیدارمون فقط 5هفته دیگه باقی مونده ،شای...
26 ارديبهشت 1393

باتاخیر دو هفته ای بالاخره اومدم

پسر نازنینم بالاخره با دو هفته تاخیر تونستم بیام ی سری به وبت بزنم و برات پست بزارم.ببخشید مادر این دو هفته حسابی اذیت شدی.بنایی خونه از ی طرف و خانه تکانی و به هم ریختگی خونه از طرف دیگه استراحتی که دکتر به مامان داداه بود باعث شد یک هفته خونه مامانا باشیم .بعداز اون هم برای تمیز کردن و خانه تکانی با مامانا و دایی ماهان امدیم خونه و بعد از سه روز بالاخره کار بنایی تموم شد و زحمت مامانا شروع شد.هرچند که این سه روزه هم زحمت پخت و پز غذا برای بنا و...همه به عهده ایشون بود.شبانه اتاق خواب رو مامانا تمیز کرد و اسبابش رو چیند و رفت سراغ اشپز خانه تا سه نصف شب مشغول بود . و صبح فرداش با کمک ابجی مرضی پذیرایی و تموم کردند.البته عزیز و ابجی مهتاب...
21 ارديبهشت 1393

مسمومیت بارداری

پسر گل مامان امیدوارم حالت خوب باشه ،این چند روزه مامان خیلی نگرانم.سه شنبه رفتیم دکتر برای چکاپ وضعیت شما.بعداز شنیدن صدای قلبت و اندازه گیری فشار رفتم روی ترازو چشمت روز بد نبینه در عرض یک هفته به صورت تعجبی ٤کیلو اضافه کرده بودم .نمیدونی با خانم دکتر شاخ دراوردیم اخه تو ی هفته ٤کیلو غیر ممکنه. خانم دکتر گفت این اضافه وزن غیر طبیعی نشون دهنده علایم مسمومیت بارداریه.ممکنه دچار فشار خون بارداری شده باشهی.اما تو تمام این هفت ماه همیشه فشارم ١١روی هفت بوده واین یعنی عالی بوده. حتی دچار ورم دست و پا و صورت هم نشدم. خلاصه بعد از انجام ازمایش ادرار٢٤ساعته هم متوجه شدیم پروتیین هم دفع نمیکنم . و به ظاهر فعلا مشکلی نیست.اما در استا...
4 ارديبهشت 1393

و باز هم شنیدن اوای قلبت(در29هفتگی)

پسر گل مامان  امروز صبح با بابایی برای بررسی وضعیت شما بعد 4هفته راهی بیمارستان شدیم.تقریبا حدودای ساعت 8:15بود که رسیدیم.بابایی نوبت گرفت برامون خداروشکر نفر دوم بودم مامانی. بابایی بنده خدا موند پیشمون تا برمونگردونه خونه. اما برعکس همیشه خانم دکتر امروز دیر اومد تو بخش و تا ساعت 10:30منتظر نشستیم.شما هم که انگار حوصلت سر رفته بود اخه  یا تکون میخوردی یا لگد بارون میکردی مامانو؛منم کلی کیف میکردم . بلافاصله بعداز اومدن خانم دکتر منشیش اسمم رو صدا زد و رفتم داخل اتاق بعد از وزن گیری و فشار و شنیدن صدای قلب گل پسرم که الهی قربونت برم.خانم دکتر از روی دلم شمارو معاینه کرد که ببینه در وضعیت خوبی بسر میبری یا نه؟ عشق مامان.ا...
26 فروردين 1393

لمس زیباترین لحظات باهم بودنمان

پسر قشنگم این روزا فعالیتت و تکون خوردنات به همرا لگدهای متوالی و محکمی  ک به مامان میزنی  ، حس خوبی رو بهم  میده که امیدوارم همه ی خانم های دنیا  تجربه این حس شیرین و داشته باشن. اینطور ک بنظر میرسه پسر ارومی هستی و شیطونیات بجاس. الهی قربونت برم مادر چند دقیقه پیش نمیدونی چه کولاکی به پا کرده بودی انقدر تکونات محکم و پر زور بود ک از روی شکم و لباسم کاملا مشهود بود. الهی فدات شم دوباره الان هم داری تکون میخوری. و شکمم بالا وپایین میره. دوست دارم پسرم ؛ خیلی دوستدارم.   خدایا شکرت بخاطر  هدیه نابی ک بهم دادی ممنونتم. کمکم کن بتونم از امانتی که بهم سپردی خوب مراقبت ک...
25 فروردين 1393