اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

عکس های منتخب

الحق که پسر بابا مهدی هستی، اخه مادر میدونی فوتبال چیه؟؟؟؟؟؟؟ که تو بغل بابایی نشستی و همه حواست رو جمع تماشای بازی کردی. مسجدجمکران_باباجون علی و عمواحمدو زینب کوچولو بابامهدی و اقا مهدیار و عمورضا                   هیسسسسسسسسسسس تمرکز پسرم رو بهم نریز(اخه بچم بدجوری تو فکره) الهی فدات شم مامانی با اون دستای خوشمزت که نمیدونی چه جوری بخوریشون تقریبا اولین روزایی که مهدیار مامان دست خوردن رو شروع کرده،نمیدونید برا گیر انداختن دستش چکارا که نمیکنه و چه جیغ هایی که نمیزنه. اولین عید زندگی مهدیار(عیدقربان) با...
25 آبان 1393

اون روزی که باباجون علی در گوش مهدیار اذان گفت

یادش بخیر تو یکی از روزای ماه مبارک رمضان ( یادمه جمعه بود که عمو رضا بهمراه زن عمو و دخمرعموها اومدن دنبالمون ) که برای اولین بار اقا پسری رو ببریم خونه بابا جون ( پدر پدری ) بعداز افطار ، باباجون برای دومین بار در گوش مهدیار اذان گفت. ( برای این میگم دومین بار، چون در سومین روز از بدنیا امدن اقا پسری دایی علی در گوشش اذان و اسمش رو گفته بود ). دخترعموی اقا مهدیار یعنی فاطمه خانم هم از این لحظات فیلم گرفتن تا یادگاری باشه برای پسرعموش یعنی گل پسر من. اینم فیلمش:   ...
17 شهريور 1393

عکس های هفته

صحنه ای از لذت بردن  بابایی با مهدیار جان وقتی برام میخندی انگار همه ی دنیا رو با خوشی هاش بهم میدی ارزو میکنم الهی همیشه لبت خندون و دلت شاد باشه پسرکم عاشق این نگاهاتم یدونه ام  اقا مهدیار داره میره عروسیییییییییی  کم کم هم داره خوابش میگره اینجاش به خودم رفته  اخه هروقت سوار ماشین میشم خوابم میگیره اینم خمیازه هاش بالاخره رسیدیم به مجلس عروسی  بگردم ؛بچم مات و مبهوت مونده  اینجام روز جمعه اس که گوش بابایی رو گرفته  به کدامین خطا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هنوز نمیدونم قربونش برم تو خواب و بیداری گیر کرده پسر طلام چند روزی که دست خور ش...
16 شهريور 1393

عکس های هفته

بعد از حمام روزجمعه با پدر جانمان ،در بغلشان  به خواب رفتیم و در گهواره ی زیبایمان به ادامه ی خواب شیرین عصر جمعه پرداختیم  و اولین باری که به پارک رفتم(پایان مرداد93/جمعه) تازه با عمو احمد جانمان  و زینب بانو یش و بابایی  ی عکس یادگاری  هم انداختیم. ااااااااپس عمو رضا جانمان  کو؟؟ عمو رضااااااااااااااااااااااا اینجا هستن.دارن با بابا جان مهدی مان عکس میندازند پس من چی؟؟؟؟   مامان مرجانمان  برایمان  پیشبند بسته که اگر پنیرک بالا اوردیم لباسمان  کثیف نشود. یکشنبه شب هم  عمو احمد جانمان امدند منزلمان و کلیی در ...
7 شهريور 1393

مهدیار داره میره حمام

مهدیار داره برای حمام رفتن اماده میشه: 1.مامان لباسای پسری رو داورده اخه بعد از ی  خواب شیرین  پسری میخواد بره حمام. 2. هنوز حمام نرفته دوباره پسری خوابش گرفته. 3.بابایی اب و گرم کرده و از مامان میخواد مهدیار و بیاره. قند عسل هم دیگه خواب از سرش پریده. مهدیار بعد از حمام کردن: خمیازه های بعد از حمام کردن نشان از چیست؟ خب معلومه دیگه،خواب.           و در نهایت ارام گرفتن در اغوش بابایی ...
31 مرداد 1393

مهدیار و دایی ماهان کوچولو

وقتی برای پسرم صحبت میکنم اینطور به من نگاه میکند                      خدای من........... دایی و خواهرزاده رو نگاه کن فدای اون چشمای قشنگتون بشم الهی دورت بگردم پسرم که تا مامان معصومه برات حرف میزنه براش میخندی                         یادش بخیر چقدر زود میگذره روزا ...
29 مرداد 1393

نگاه های قشنگ پسرم

قربون اون خنده هات بشم من مادررررررررررررررررر به کی داری میخندی؟ حتما به فرشته ها!!!!!!!!!!!   عاشق این نگاهای مرموزمت. اخه به چی نگاه میکنی مامان؟ نکنه داری به چیزی  فکر میکنی؟   ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ابه دایی احسان نگاه میکنیییییییی؟ باشه .باشه .ببخشید،دیگه نمیپرسم. اینطوری نگام نکن.میترسم  مبینا جونم بابت لباس قشنگی که برام به سوغات اوردی، ممنونم. (یادش بخیر اون موقع که رفته بودی مشهد من هنوز تو دل مامانم بود.) ( تولد محمدحسین بود ،که دادیش به مامانم برام  نگهداره تا خودم بیام ) ...
26 مرداد 1393

اینم جمعه مهدیار با بابایی و مامانی

اگه گفتی بابایی داره چکار میکنه که من اینطوری بهش خیره شدم؟؟؟؟؟؟؟ بیا در گوشت بگم.بیا جلوتر به کسی نگیا!!!!!!!!!!  بابا مهدیییییییییییییم  دارههههههههههه  نی نای نای  میکنه برام. بابا یکی به داد من برسههههههههههههههههههه مامان جان حالا عکس انداختن و ول کن بیا من و درست کن نگاه کنا.................. حتما باید اون یکی پام هم بیارم کنارش که جامو درست کنید؟؟؟؟؟؟؟؟ اینم اون یکی پام اینم یه مدل دیگه از خوابم.............. اینم عکسی که دختر عموم ازم گرفته دستت درد نکنه فاطمه جون که مراقبم بودی تا مامانیم کاراش رو بکنه .   ...
24 مرداد 1393

الهی فدات شم مهدیارم

خواب بعد از حموم چه کیفی داره  اونم اگه صبح زود ببرنت اخجون داریم میریم مهمونی راستی حلقه ام داره میفته  دیشب عمو رضا و عمو احمدم اومدن خونمون منو ببینن،خواب بودم  راستی عمو احمد تولدت مبارک امروزهمسایه هامون اومدن خونمون دیدن من مامانمم لباس خوشگل تنم کرده ...
22 مرداد 1393