اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

روزانه اقا مهدیار

پسرم، عزیزم،مهدیار نازم میخوام امشب برات یه قصه بگم. قصه ی یه گل پسر ،اینکه هرروز صبح که از خواب بلند میشه تا شب که میخوابه چه جور میگذره، این گل پسر ما اسمش مهدیار هست،ی پسر ناز و مامانی که مامانش و باباش خیلی دوسش دارن و براش میمیرن. اقا مهدیار قصه ما الان 2ماه 28 روزشه.(اگه اشتباه نکنم)و کم کم داره سه ماهش تموم میشه و به امید خدا میره تو 4ماه. هر شب حدودای ساعت 10که میشه خواب شبانه اقا مهدیار اغاز میشه وقتی که شیر خوردنش تموم میشه وتو بغل مامان میخوابه بابایی رختخوابش رو مرتب میکنه و مامانی اونو میذاره تو جاش .  رو خواب پسرش و ارامشش خیلی حساسه. سریعا تمام برق های خونه  و تلویزیون  رو خامو...
28 شهريور 1393

اون روزی که باباجون علی در گوش مهدیار اذان گفت

یادش بخیر تو یکی از روزای ماه مبارک رمضان ( یادمه جمعه بود که عمو رضا بهمراه زن عمو و دخمرعموها اومدن دنبالمون ) که برای اولین بار اقا پسری رو ببریم خونه بابا جون ( پدر پدری ) بعداز افطار ، باباجون برای دومین بار در گوش مهدیار اذان گفت. ( برای این میگم دومین بار، چون در سومین روز از بدنیا امدن اقا پسری دایی علی در گوشش اذان و اسمش رو گفته بود ). دخترعموی اقا مهدیار یعنی فاطمه خانم هم از این لحظات فیلم گرفتن تا یادگاری باشه برای پسرعموش یعنی گل پسر من. اینم فیلمش:   ...
17 شهريور 1393

عکس های هفته

صحنه ای از لذت بردن  بابایی با مهدیار جان وقتی برام میخندی انگار همه ی دنیا رو با خوشی هاش بهم میدی ارزو میکنم الهی همیشه لبت خندون و دلت شاد باشه پسرکم عاشق این نگاهاتم یدونه ام  اقا مهدیار داره میره عروسیییییییییی  کم کم هم داره خوابش میگره اینجاش به خودم رفته  اخه هروقت سوار ماشین میشم خوابم میگیره اینم خمیازه هاش بالاخره رسیدیم به مجلس عروسی  بگردم ؛بچم مات و مبهوت مونده  اینجام روز جمعه اس که گوش بابایی رو گرفته  به کدامین خطا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هنوز نمیدونم قربونش برم تو خواب و بیداری گیر کرده پسر طلام چند روزی که دست خور ش...
16 شهريور 1393

چند جمله کوتاه

پسرم ،عشق مادر روز های عمرمون همینطور دارن میگذرن و تو پسرک ناز مامان هروز از رزو قبل داری بزرگتر میشی و اقاتر.......... روزای با تو بودنم خیلی قشنگه حتی قشنگ تر از روزای قبل و حاضر نیستم با تو بودنم رو با هیچ چیز دیگه ای عوض کنم حتی............ عزیز دلم دوست دارم (ببخش که دیر به دیر برات پست میگذارم و کوتاه )    
14 شهريور 1393

عکس های هفته

بعد از حمام روزجمعه با پدر جانمان ،در بغلشان  به خواب رفتیم و در گهواره ی زیبایمان به ادامه ی خواب شیرین عصر جمعه پرداختیم  و اولین باری که به پارک رفتم(پایان مرداد93/جمعه) تازه با عمو احمد جانمان  و زینب بانو یش و بابایی  ی عکس یادگاری  هم انداختیم. ااااااااپس عمو رضا جانمان  کو؟؟ عمو رضااااااااااااااااااااااا اینجا هستن.دارن با بابا جان مهدی مان عکس میندازند پس من چی؟؟؟؟   مامان مرجانمان  برایمان  پیشبند بسته که اگر پنیرک بالا اوردیم لباسمان  کثیف نشود. یکشنبه شب هم  عمو احمد جانمان امدند منزلمان و کلیی در ...
7 شهريور 1393

واکسن دوماهگی

عشق مامان دیروز (دوشنبه صبح) حدودای ساعت 7:30بود که شما با صداهاتون مامانی رو از خواب بیدار کردی و یاداوری کردی که روز واکسنه. بابایی  هم حاضر و اماده بود که مارو همراهی کنه. پس نازنین پسرم دو ماهگیت مبارک   بعد از یکمی شیر خوردن شما. با کارت واکسن راهی خانه بهداشت شدیم. و تقریبا ساعت 8:30برای زدن واکسن به داخل اتاق رفتیم و خانم دکتر به ران راست و چپ شما واکسن را تزریق کرد. الهی بمیرم ، هنوز واکسن اول رو نزده اشک تو چشام جاری شد وقتی که معصومیت نگاهت رو تو چشمات میدیدم. یاد این می افتادم که قراره سوزن به پات بزنن هنگام زدن واکسن اول گریه رو سر دادی و چنان گریه کردی که از شدتش ...
4 شهريور 1393

مهدیار داره میره حمام

مهدیار داره برای حمام رفتن اماده میشه: 1.مامان لباسای پسری رو داورده اخه بعد از ی  خواب شیرین  پسری میخواد بره حمام. 2. هنوز حمام نرفته دوباره پسری خوابش گرفته. 3.بابایی اب و گرم کرده و از مامان میخواد مهدیار و بیاره. قند عسل هم دیگه خواب از سرش پریده. مهدیار بعد از حمام کردن: خمیازه های بعد از حمام کردن نشان از چیست؟ خب معلومه دیگه،خواب.           و در نهایت ارام گرفتن در اغوش بابایی ...
31 مرداد 1393