روزانه اقا مهدیار
پسرم، عزیزم،مهدیار نازم
میخوام امشب برات یه قصه بگم.
قصه ی یه گل پسر ،اینکه هرروز صبح که از خواب بلند میشه تا شب که میخوابه چه جور میگذره،
این گل پسر ما اسمش مهدیار هست،ی پسر ناز و مامانی که مامانش و باباش خیلی دوسش دارن و براش میمیرن.
اقا مهدیار قصه ما الان 2ماه 28 روزشه.(اگه اشتباه نکنم)و کم کم داره سه ماهش تموم میشه و به امید خدا میره تو 4ماه.
هر شب حدودای ساعت 10که میشه خواب شبانه اقا مهدیار اغاز میشه وقتی که شیر خوردنش تموم میشه وتو بغل مامان میخوابه بابایی رختخوابش رو مرتب میکنه و مامانی اونو میذاره تو جاش .
رو خواب پسرش و ارامشش خیلی حساسه.سریعا تمام برق های خونه و تلویزیون رو خاموش میکنه و یه چراغ خواب کوچولو رو که دایی احسان برای گل پسری اورده رو روشن میذاره.
مامانی هم بعداز اینکه از خواب پسرش خیالش راحت میشه اگر کار خونه داشته باشه اونارو انجام میده و کنار گل پسر .
الهی قربونش برم ، هر شب راس ساعت 3:15 -3 مهدیار از خواب با بلند میشه و به مامان میفهمونه که گرسنش شده و شیر میخواد و بعد یک ربعی شیر خوردن به میره و دوباره مامان میذارش تو رختخوابش.
نمیدونی وقتی گشنشه چطور سر سری میکنه تا می می رو پیدا کنه و بخوره ............واقعا دیدنیه،یا وقتیکه سرحاله چقدر اووووووو میکنه.
(راستی ناگفته نمونه که گهگاهی از این شب ها به علت کار خرابی هم پوشکش تعویض میشه)،(مثل امروز صبح که کار خرابی انقدر شدید بود که مامان مجبور شد پسری رو حمام کنه .اخه تا کمر پس داده بود)
دوباره حدودای ساعت 5صبح همین قضیه تکرار میشه.یعنی:.تا اینکه ساعت میشه 7صبح و پسر ما ذیگه بیدار میشه و شروع میکنه به اواز خونی و مامان و از خواب بیدار میکنه.تا ساعت 10صبح بیداره و 10تا 11 یه چرتکی میزنه و میره تا1بعدازظهر که نوبت به خواب ظهر میرسه و همون اتفاق ها و معمولا دو سه ساعتی رو میخوابه . ومامان ،،،.
اقا مهدیار تو بیداریش کلی اواز خونی میکنه و غر میزنه و دست اخر با گریه هاش مامان و متوجه این میکنه که بغل میخواد گاهی وقت ها مامان اونو به اتاق خواب میره و عروسک فنریش و که به سقف اویزونه تکون میده تا مهدیار .مهدیار هم با دیدن این صحنه و تکرارش کلی میکنه و از خنده ریسه میره.
و موقع کارو غذا پختن اقا مهدیار و میذاره جلوی تلویزیون.تو مهمونی ها هم گل پسری اصلا مامان و اذیت نمیکنه و مثل اقا ها ساکت تو بغله.انقدر که دل همه برا مظلومیتش میسوزه و همه میگن چقدر ارومه !!!
چقدر ساکته!!!!!..................
مامانی هر وقت مهمون داره یا مهمونی میره بعدش کلی غصه میخوره اخه فکر میکنه اونروز نتونسته خوب به پسرش توجه و رسیدگی کنه و کلی خودش روسرزنش میکنه و از مهدیار عذر خواهی.
وقتی پسری میخوابه دل مامان براش یه ذره میشه .
وقتی هم بیداره و اینور و اونور کنجکاوانه نگاه میکنه دل مامان براش ضعف میره و کلی قربون صدقه اش میره و خدارو شکر میکنه بخاطر قند عسلش.
و قند عسل رو تو بغلش فشار میده و ماچ های ابدار ازش میکنه .(وای که نمیدونی چه لذتی داره)و دست اخر از ترس اینکه پسری و نچلونه به بابایی میگه بیا بگیرش وگرنه میخورمش میچلونمش.
وقتی سک سکه اش میگیره اعصابش خردمیشه مو دست اخر میزنه زیر گریه البته بعضی موقع ها با صبوریش سکسکه رو از پا در میاره.
و هر وقت که نگاهش به طرح و نقش مبل و پرده و تابلوی روی دیوار میفته خنده های شیرینش شروع میشه و کلی صدای قشتگ از خودش در میاره.
جدیدا هم یاد گرفته که دستش رو مک بزنه و گاهی اوقات برای گیر انداختن دستش و مکیدنش چه کار ها که نمیکنه حتی یه وقتایی جیغ هم میزنه اخه بچم دستش و گم میکنه و نمیدونه چطور پیداش کنه.
خلاصه بگم مامان و کلی سرگرم میکنه و انقدر که دیگه وقت سر خاروندنهم براش نمی مونه .ولی اون از اقا پسری راضیه و خیلی خیلی دوسش میداره.
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید