اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

روزانه اقا مهدیار

1393/6/28 22:46
نویسنده : مامان مرجان
565 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم، عزیزم،مهدیار نازم

میخوام امشب برات یه قصه بگم.

قصه ی یه گل پسر ،اینکه هرروز صبح که از خواب بلند میشه تا شب که میخوابه چه جور میگذره،

این گل پسر ما اسمش مهدیار هست،ی پسر ناز و مامانی که مامانش و باباش خیلی دوسش دارن و براش میمیرن.محبت

اقا مهدیار قصه ما الان 2ماه 28 روزشه.(اگه اشتباه نکنم)و کم کم داره سه ماهش تموم میشه و به امید خدا میره تو 4ماه.

هر شب حدودای ساعت 10که میشه خواب شبانه اقا مهدیار اغاز میشه خواب آلودوقتی که شیر خوردنشniniweblog.com تموم میشه وتو بغل مامان میخوابهniniweblog.com بابایی niniweblog.comرختخوابش رو مرتب میکنه و مامانی اونو میذاره تو جاش .niniweblog.com

niniweblog.com رو خواب پسرش و ارامشش خیلی حساسه.هیسسریعا تمام برق های خونه  و تلویزیون  رو خاموش میکنه و یه چراغ خواب کوچولو رو که دایی احسان برای گل پسری اورده رو روشن میذاره.

مامانی هم بعداز اینکه از خواب پسرش خیالش راحت میشه اگر کار خونه داشته باشه اونارو انجام میده niniweblog.comو کنار گل پسر خواب.

الهی قربونش برم محبت، هر شب راس ساعت 3:15 -3 مهدیار از خواب باگریه بلند میشه و به مامان میفهمونه که گرسنش شده و شیر میخواد و بعد یک ربعی شیر خوردن به خوابمیره و دوباره مامان میذارش تو رختخوابش.

نمیدونی وقتی گشنشه چطور سر سری میکنه تا می می رو پیدا کنه و بخوره ............واقعا دیدنیه،یا وقتیکه سرحاله چقدر اووووووو میکنه.

(راستی ناگفته نمونه که گهگاهی از این شب ها به علت کار خرابی هم پوشکش تعویض میشه)،(مثل امروز صبح که کار خرابی انقدر شدید بود که مامان مجبور شد پسری رو حمام کنهniniweblog.com .اخه تا کمر پس داده بودبدبو)

دوباره حدودای ساعت 5صبح همین قضیه تکرار میشه.یعنی:niniweblog.com.تا اینکه ساعت میشه 7صبح و پسر ما ذیگه بیدار میشه و شروع میکنه به اواز خونی و مامان و از خواب بیدار میکنه.تا ساعت 10صبح بیداره و 10تا 11 یه چرتکی میزنه و میره تا1بعدازظهر که نوبت به خواب ظهر میرسه و همون اتفاق ها و معمولا دو سه ساعتی رو میخوابه . ومامان niniweblog.com،niniweblog.com،niniweblog.com،niniweblog.com.

اقا مهدیار تو بیداریش کلی اواز خونی میکنه و غر میزنه و دست اخر با گریه هاش مامان و متوجه این میکنه که بغل میخوادniniweblog.com گاهی وقت ها مامان اونو به اتاق خواب میره و عروسک فنریش niniweblog.comو که به سقف اویزونه تکون میده تا مهدیار خنده.مهدیار هم با دیدن این صحنه و تکرارش کلیniniweblog.com میکنه و از خنده ریسه میره.

و موقع کارو غذا پختن اقا مهدیار و میذاره جلوی تلویزیون.تو مهمونی ها هم گل پسری اصلا مامان و اذیت نمیکنه و مثل اقا ها ساکت تو بغله.انقدر که دل همه برا مظلومیتش میسوزه و همه میگن چقدر ارومه !!!

چقدر ساکته!!!!!..................niniweblog.com

مامانی هر وقت مهمون داره یا مهمونی میره بعدش کلی غصه میخوره اخه فکر میکنه اونروز نتونسته خوب به پسرش توجه و رسیدگی کنه و کلی خودش روسرزنش میکنه و از مهدیار عذر خواهی.

وقتی پسری میخوابه دل مامان براش یه ذره میشه .

وقتی هم بیداره و اینور و اونور کنجکاوانه نگاه میکنه دل مامان براش ضعف میره و کلی قربون صدقه اش میره و خدارو شکر میکنه بخاطر قند عسلش.

و قند عسل رو تو بغلش فشار میده و ماچ های ابدار ازش میکنه niniweblog.com.(وای که نمیدونی چه لذتی داره)و دست اخر از ترس اینکه پسری و نچلونه به بابایی میگه بیا بگیرش وگرنه میخورمش میچلونمش.

وقتی سک سکه اش میگیره اعصابش خردمیشه مو دست اخر میزنه زیر گریه البته بعضی موقع ها با صبوریش سکسکه رو از پا در میاره.

و هر وقت که نگاهش به طرح و نقش مبل و پرده و تابلوی روی دیوار میفته خنده های شیرینش شروع میشه و کلی صدای قشتگ از خودش در میاره.

جدیدا هم یاد گرفته که دستش رو مک بزنه و گاهی اوقات برای گیر انداختن دستش و مکیدنش چه کار ها که نمیکنه حتی یه وقتایی جیغ  هم میزنه اخه بچم دستش و گم میکنه و نمیدونه چطور پیداش کنه.

خلاصه بگم مامان و کلی سرگرم میکنه و انقدر که دیگه وقت سر خاروندنهم براش نمی مونه .ولی اون از اقا پسری راضیه و خیلی خیلی دوسش میداره.

قصه ما به سر رسید    کلاغه به خونش نرسید

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (18)

هستی مامی
29 شهریور 93 13:25
آخی من قربون گل پسر بشممممم
مامان مرجان
پاسخ
مرسی عزیزم.
مبینا
31 شهریور 93 1:18
عزیز دلمممممممممممممممم
مامان مرجان
پاسخ
جونممممممممممممممممم
مامان زهرا و فاطمه
31 شهریور 93 10:50
مامان زهرا و فاطمه
31 شهریور 93 10:51
مامان زهرا و فاطمه
31 شهریور 93 10:51
مامان زهرا و فاطمه
31 شهریور 93 10:52
~ آدمهـا رو از رو عـکسـاشـون نشناسیـد ~ آدمهـا، از بی حوصلگی هاشون . از خستگی هاشون . از دلتنگی هاشون . از غصه هاشون . از هیچکدوم، عکس نمی گیرن ...
فاطمه
31 شهریور 93 13:35
لتـــنگـَم … نــه بــَراى ِ کـــَسى اَز بــ ـى کـــَسى !!! خــَسته اَم … نــَه اَز تـــَکآپــ ــو اَز دربــه درى !!! نـــَه دوستــ ــى ، نــ ـه یـــ ـادى نــَه خــ ـاطره شـــیرینى تـــَنهـــایَم … تــَنها تــَر اَز آن ســَنگـــ ِ کــنار ِ جــ ـاده اَمــ ـا ، مــُشتــاقَم مـــُشتــاق ِ دیــدار ِ آن کــَس کـ ــه صـــادقـانهـ یــ ـآدَم کـــُنـَد !!..............
فاطمه
31 شهریور 93 13:36
دیشب بابابزرگ و مامان بزرگمو بردیم فرودگاه بدرقه کنیم که برن مکه ، هواپیما تاخیر داشت ! مامان بزرگم نگران بود ، عموم میاد دلداریش بده میگه : این چیزا عادیه ، تاخیر داره ، نقص فنی پیدا میکنه ، سقوط میکنه ، نگران نباش !
فاطمه
31 شهریور 93 13:38
اخه چند روز دیگه میشه 3 ماهش
مامان مرجان
پاسخ
اره فاطمه جون دیدی چه زود گذشت.پسرم مردی شدی برا خودش
عاطفه
31 شهریور 93 22:00
آخی عزیززززززززززززم خیلی قشنگ بود.قلبونس بسم من
مامان مرجان
پاسخ
خب خداروشکر همش نگران این بودم که قشنگ تعریف کنم اخه اصلا قصه گفتن بلد نیستم
عاطفه
31 شهریور 93 22:03
قشنگ ترین کنسرت دنیا صدای نفس نفس زدن تو در آغوشم بود. . .
مامان مرجان
پاسخ
واقعاااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عاطفه
31 شهریور 93 22:05
مرجان جونم معلومه که میشه عزیزم.هر موقع خواستی از هر مطلب وبم استفاده کن.
مامان مرجان
پاسخ
ممنونم عاطفه جونم
عاطفه
31 شهریور 93 22:06
بوسه بهترین سرقت دنیاست چون هم دزدیدنش حال میده هم پس دادنش
محدثه
5 مهر 93 22:08
وای عزیزم چه نازه خدا حفظش کنه ماشالله.
کیان
6 مهر 93 15:51
خاله خوش بحال مهرسا چه وبلاگ خوشگلی داره
مامان مرجان
پاسخ
مرسی خاله جون وبلاگ شما هم خیلی قشنگه قربونت برم
مامان مریم
6 مهر 93 22:10
سلام مهدیارجون . ماشاءالله برای خودت مردی شدی. انشاءالله همیشه در کنار بابا و مامان مهربونت سالم و شاد باشی. ممنون که به من سرزدی . بازم میام ببینمت. الهی من و تو و همه نی نی ها، بچه های خوبی برای مامان و بابا باشیم. می بوسمت رفیق. امیرحسین.
مامان مرجان
پاسخ
سلام امیر حسین عزیز,خوشحالم که بهم سر زدی .ممنونم از دعای خیرت .حتما بیا خوشحالم میکنی/خداکمکمون کنه انشالله
Reyhaneh
8 مهر 93 10:29
چه جوری شبا از خواب بیدار میشین ماشالا چه پسر گلی
مامان مرجان
پاسخ
اولش خیلی سخت بود برام تحمل بی خوابی و کم خوابیدن و.........اما بعدش عادت کردتم. ممنون عزیزم
فاطمه
13 مهر 93 17:27
اخه چقدر قشنگ بو و و و و و د تا تهش رو خوندم خیلی خوشم اومد