اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

قدر لحظه های با تو بودن.........

فرزند یکدانه مادر، داشتنت حس غریبی است که آرزومندم تمام زنان سرزمین زمین به غربتش قریب بمانند و آن را با همه وجود خود احساس نمایند،  ارج می نهم لحظه های داشتنت را قدر دقایقی که تو نازنین تنها و تنها و تنها از آن منی را می دانم و  می کوشم تمام حرف های نگفته را این روزها که گوشت به لبان مادر نزدیک است عاشقانه زمزمه نمایم . ...
30 بهمن 1392

عاشقانه ای برای بابا

همسر خوبم فضای سینه ام را از بوی دل انگیز عشق عطر اگین کردی میخواهم تا ابد در کنارم باشی و بدانی نبض من،بعداز عشق به خدا،برای تو می تپد دومین سالگرد پیوندمان و دومین سالگرد زندگی مشترکمان را گرامی میدارم ......... .    مهدی عزیزم ، دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثارت کنم         در 20 بهمن  این بهترین بهانه است تا بگویم : بهترینم به ماندگاری ستاره های آسمان  همیشه دوستت دارم زندگی رادر کنار تو میستایم ٫ و تا ابد در کنارت میمانم ..   پسرم یکشنبه شب باباجون و مامان جون با عمه وجیهه و عمه لیلا ...
30 بهمن 1392

حرف دل

خدای خوبم ......   خدایا خوشحالم که با کبوتر ها دوستم و حرف گنجشکها را میفهمم و از باران تند بهار فرار نمیکنم خوشحالم که تو را هنگام روشن کردن یک شمع و آب دادن گلهای ارکیده به یاد می آورم خدایا هر وقت دلم برایت تنگ میشود به جادر نماز سپیدم مینگرم و دستهایم را روی ستاره ها میکشم و با خودم میگویم جه میشد من از آسمان به زمین نمی آمدم ؟ جه میشد من هم مثل فرشته ها روز و شب دور و بر تو میگشتم . راستی آنها با جه زبانی با تو حرف میزنند ؟آیا می دانند عشق را جگونه مینویسند ؟آیا میدانند دل عاشق جه رنگی است ؟ آیا میتوانند گریه کنند ؟   خدایا دستهایم خالی است . همه سرمایه من چند قطره اشک و چند کلمه نا ...
30 بهمن 1392

حس بابا به پسر خوشگلش

سلام جیگر بابایی دوروزیه بیش از پیش منتظر اومدنتم لحظه شماری میکنم برای اومدنت و شور و حالی ک با خودت به خونه میاری. واقعا حس پدر به فرزند  مثل حس خدا به بنده اشه.دیروز ک با مامان جونت رفته بودیم سونوگرافی فقط فکر سلامتیت بودم .و وقتی از مامان شنیدم ک تو راهیمون ی پسر نازه بیشتر احساس پشت گرمی کردم .چراکه شدی حامی منو مامان جونت .البته بگم ک خواهر کوچولوت هم به اندازه خودت برام عزیز و دوستداشتنیه . پسر خوشگلم خیلی دوستدارم  از خدا میخوام بسلامتی و تندرستی بدنیا بیای تو دل مامانی برای بابایی دعا کن شب خوش پسر گلم ...
14 بهمن 1392

سونوگرافی غربالگری دوم

  تو یه صبح لطیف و زیبا...   پسرکی از جنس عشق به زندگی ام رنگی تازه زد و من مادر نامیده شدم.    پسرکم به خاطر وجود تو مادر شدم و لبریز از عشق   و شدی تمام دنیای من       عمر مامان ببخشید با تاخیر برات پست میزارم. دیروز با بابایی رفتیم سونوگرافی برای انجام غربالگری دوم .ک دیگه خیالمون راحت راحت شه ک نی نی ناز مامان صحیح و سالمه. نفر اول اسم مامان و صدا کرد برا سونو.داخل اتاق حدود چند دقیقه ای معطل شدم تا سونو دو خانم دیگه ک برای تعیین جنسیت بود انجام شه .چراکه سونو مامان زمان بیشتری لازم داشت اخه قرار بود تمام اعضای بدن نی نی چک ...
12 بهمن 1392

جشن ویارونه

عزیز دل مامانی  پنج شنبه از راه رسید و مراسم جشن ویارونه مامان هم به خیر و خوشی انجام شد. بزار از روز چهارشنبه شروع کنم برات به گفتن: حدودای ساعت ٣بعداز ظهر بود ک مامانا و دایی ماهان رو بابامرتضی اورد خونمون با کلی وسایل و چیز میز.مثل حبوبات پخته اش و جو خیس کرده و سالاد الویه و چای و قند و خلاصه همه وسایل و خوراکیهای مربوط به مهمونی .بنده خدا مامانا نیومده شروع به کار کرد از جمع و جور کردن خونه تا تمیز کردن سرویس دستشویی و ظرفشویی.درست کردن شام شب .البته خودم قورمه سبزی رو ک بار گذاشته بودم مامانا زحمت خورشت غوره بادمجان رو کشید ک ساعت شد ٤و عزیز و ابجیا اومدن  من و ابجی مهتاب و مرضی با ماهان و یاسمین رفتیم خیابون خراسون برا...
10 بهمن 1392