روزای اخر ماه صفر و سرماخوردگی مامان
عزیز دلم بالاخره بعداز ی سرماخوردگی حسابی دوباره حالم بهتر شد و تونستم بیام برات پست بزارم.نمیدونی چ سرما خوردگی بود تا بحال انقدر اذیت نشده بودم همش نگران و ناراحت شما ابنبات شیرینم بودم.اخه وقتی با بابایی دکتر رفتیم اقای دکتر ٢تا امپول پنیسیلین با کلی دارو داد. البته گفت ک ضرری برای شما نداره.اما خوب من هنوز نگرانم.اما خداروشکر حالم خوب شده حس میکنم خوبی.
این ٣روزه ک بابایی طبق عادت هرساله مشهد بود ما خونه مامانا بودیم و مثل پروانه دورمون میچرخیدو پرستاری مو میکرد.این ٣روزه رو کاملا تو جا بودم اصلا توان بلند شدن و نداشتم باور کن اگه مراقبت های مامان عزیزم نبودم تا الان هم خوب نشده بودم.
دایی ماهان همش میومد بالا سرم و میگفت ابجی خوب شدی؟ یا هرچی خوراکی براش میخریدن یکیشو میاورد و میگفت این برا نی نیت ابجی.
و همش میگفت من دارم دایی میشما. وقتی بهش میگفتیم اسمشو چی بزاریم میگفت:بچه.
تا روز جمعه ک بابایی با کلی سوغاتی اومد .براشما ٢دست لباس گرفته بود ک حتما برات عکساشونو میزارم.برا منم ی روسری قشنگ و نبات وزعفرون و............کلی چیز دیگه