اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

مریض شدن مامان

1393/2/31 12:59
نویسنده : مامان مرجان
269 بازدید
اشتراک گذاری

 

عزیز دل مامان

امیدوارم حالت خوب باشه.این دوروزه حسابی اذیت باید شده باشی.اخه سرماخورده ام.البته گلو درد و .....اینها نیست.فقط بدن درد و استخون درده و پهلو درد.نمیدونی مادر این دوروز چقدر اذیت شدم.نه میتونستم بنشینم نه بلند شم.حتی برای نماز خوندن هم نمیتونستم روی پا بنشینم.وپام رو دراز کردم نماز خوندم.شب ها از درد و کلافگی خوابم نمیبرد و روی مبل نشته بودم.حتی سرفه و خنده هم گوشتای دلم رو درد میاورد مادر.گاهی وقتها هم رگ کمر میگیره و دیگه نمیتونم راه برم.تا چند ساعت باید عذاب بکشم و خدا خدا کنم تا کمرم خوب شه و بتونم راحت راه برم،روز جمعه که درد کمرم به حدی رسیده بود که چهاردست و پا تو خونه راه میرفتم. مامانا پریروز اومد پیشمون بهمون کلی رسیدو کار هارم انجام داد و رفت.

 

 

 

تمام این اوضاع و احوال و سختی ها برام علی رغم اینکه اذیتم میکنه و کلافه ، شیرین هم هست،تمام این  شیرینی همش بخاطر دیدار روی ماه توست مامانی.اینه که منو اروم میکنه و تحملم و صبرم و در برابر درد کشین ها زیاد میکنه.کی هستی پسرم، که اینطور دل مامان و بردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تا دیروز که رفتم پیش دکترم هم برای چکاپ وضعیت شما هم برای همین بدن درد شدیدی که امونم بریده

خداروشکر حال شما که خوب بود صدای قلبت از سمت چپ دلم شنیده میشد.الهی قربونت برم ، چقدر صدای ضربان قلبت دلنیشین و قشنگه مادر.

بعدش به خانم دکتر ماجرای درد کمر و بدن استخوان هام رو گفتم ایشون هم گفت بدن سرما خورده و برام امپول نوشت که الهی خیر ببینه ،امپوله خیلی موثر بود از دیروز تا بحال خیلی حالم بهتره شده میشه گفت بدن دردم کم شده وو دیگه پهلو درد و دل درد هم ندارم و معلومه حال شما هم خوبه و دایم در حال ورجه وورجه و تکون خوردنی.

منم که عاشق این تکوناتم و دلم میخواد همش در حال لگد زدن و تکون خوردن باشی پسرم.

همش به این فکر میکنم که تا یک ماه دیگه میای بغلم مامانی ، و این منو خوشحال میکنه و از طرف دیگه هم برای اینکه دیگه تو شکمم نیستی و از لگد و .....خبری نیست دلم تنگ میشه.

دوستدارم  پسرم و برای دیدنت لحظه شماری میکنم

پسندها (2)

نظرات (7)

مامان زهرا وفاطمه
31 اردیبهشت 93 15:17
شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا بیت های روشن و شعله ورم را باد برد با همین نیمه همین معمولی ساده بساز دیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت وا نشد بدتر از آن بـــال و پـرم را بـــاد بـرد
مامان موعود
31 اردیبهشت 93 18:30
ابجی مریم-حیات طیبه
2 خرداد 93 17:58
خدایا خوش به حال انکه قلبش مال توست حال وروزش هر نفس احوال توست خوش به حال انکه چشمانش تویی ارزوهایش همه امال توست
مامان سمیه
4 خرداد 93 0:05
عزیزم خدا نکنه مریض باشی.ناراحت شدم.
مامان مرجان
پاسخ
خداروشکر خوب شدم،ممنونم
یگانه
4 خرداد 93 17:21
آغوش گرم تو مهرباطلی است برتمام سردی های روزگار.
یگانه
4 خرداد 93 17:21
همچون باران باش رنج جدا شدن از آسمان را در سبز کردن زندگی جبران کن.
یگانه
4 خرداد 93 17:24
جلوتر از من نرو شاید دنبالت نیومدم پشت سرم نیا شاید راه رو بلد نباشم همراهم باش و کنارم قدم بزن. سلام مرجان عــــــزیز،حالتون خوبه؟ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم این صلواتم برای سلامتی گل پسرتون فرستادم