با خبر شدن عمه ها و باباجون و مامان جون از فسقلی توراهی
عمرم
امروز عمه لیلات زنگ زده بود تا حالمون رو بپرسه ک بالاخره با کلی استرس و خجالت تونستم بگم ک نی نی خوشگلم تو راهه وتا چند ماهه دیگه میاد پیشمون.
البته بگم خجالتم برای وجود شما نبودااااااا
برای این بود ک نمیدونستم باید چطور خبر بدم یا اصلا بگم .اما به هر حال گفتم ک داری عمه میشی.باورش نشد و فکر کنم انقدر خبردادنم غیر منتظره بود ک به محض شنیدن عمه گفت کی؟؟؟منم گفتم خب دارین با من حرف میزنین دیگه .
خوشحال شد و بارها تبریک گفت و ارزوی سلامتی برات کرد و گفت خودم به همه خبر میدم .ک حدود ٢٠دقیقه بعد تلفنا شروع شد.عمه ها یکی یکی زنگ زدن و کلی ذوق کردن و تبریک گفتن.باباجون و مامان جون هم ک خونه عمه معصوم بودن زنگ زدن و خواستن مارو از نزدیک ببینن ماهم با بابایی رفتیم اونجا اوناهم اشکی ک تو چشماشون حلقه بسته بود تبریک گفتن و کلی ماچ و بوسه کردن منو بابارو .
خلاصه بگم ک امروز همه رو شاد و خوشحال کردیم .