انچه گذشت تا شنیدن قشنگترین اوایت
عشق مامان
ببخشید ک با تاخیر مینویسم .این چندروزه خیلی سرم شلوغ بود و اصلا وقت نکردم بیام و برات یادداشت
بزارم.
سه شنبه شب اومدم برات کلی هم یادداشت گذاشتم اما هر دو بارش پاک شد منم ک بیقرار فردا بودم
دیگه نتونستم بنویسم .
از چهارشنبه بگم برا ابنباتم
ازصبح ک بلند شدم خودم با کارای خونه سر گرم کردم تا اینکه ساعت نزدیک به ٥
شد مامانا و دایی ماهان اومدن خونمون و من رفتم سونو تقریبا ی ٢٠دقیقه ای معطل شدم تا
رفتم تو .تنها بودم اخه بابایی کار داشت و نمیتونست بیاد .
چون کههههههههههههههههههههههههههههه................................:
(ما صبح رفتیم سونو ک خانم منشی گفت ٥بعداز ظهر دکتر میاد البته بابایی چند جا دیگه
هم سر زداما اوناهم همین و گفتن این شد ک افتاد به بعدازطهر بابا یی بخاطر ما چندتا از کارای صبحشو کنسل کرده بود و دیگه کارای بعدازظهرشونمیتونست کنسل کنه برا همین بودک تنهایی رفتم)
خلاصه بگم ک داخل اتاق اقای دکتر شدم و روی تخت دراز کشیدم و گوشی گذاشت رو دل
مامانی نمیدونی چقدر استرس داشتم و نگران بودم هرچی هم ک نگاه میکردم به تلویزیون سونو هیچی
نمیدیدم ک یدفعه اقای دکتر بهم گفت نفس نکش تا صدای قلب نی نی مو بشنوم منم انقد ذوق زده
شده بودم ک اشتباها تند تند نفس میکشیدم تا بالاخره ارامشم و بدست اوردم و نفسمو گرفتم و بهترین
اوای زندگیم و شنیدم .
واااااااااااااااااای ک چقد لذتبخش ودوستداشتنی بود اون لحظه و هزار بار ارزو کردم ای کاش
مهدی جانم هم بود و قشنگترین صدا و اوای عشق زندگیمونو میشنید.
اما خب عیب نداره تازه اولشه انقدر خانم دکتر مامانی و بفرسته سونو ک فقط خدا میدونه و بس.
توراه خونه بودم ک بابایی زنگ زد ( الهی بگردم انقدر بیقرار بود ک تمام اون لحظاتی ک من تو سونو
گرافی بودم نماز و دعا میخونده اونم برا کی برا نی نی نازنازیشو شایدم من.)هرکاری کرد هیچی بهش نگفتم .حدود ١٠دقیقه بعد از من رسید خونه با شیرینی .دیگه دلم طاقت نیاورد اذیتش کنم و اولین عکس نازتو نشونش دادم نمیدونی چ ذوقی کرده بود و چه کار میکرد تا مامانی شروع کرد به
نماز خوندن من و گرفت و شروع کرد به بوس کردن هرچند ک بیشترین ذوقشو زمانی کرده بود ک جواب
ازمایش مثبت و نشونش دادم .
هزاران بار خدارو شکر کرد ک داره بابا میشه