انجام سنت پسرم
پسرم
امروز داریم میریم خونه مامان معصومه تا حموم 40روزگیت رو انجام بدیم هم ختنه بشی انشاالله.
11ام مردادروز شنبه رفتیم خونه مامانا و بابا مرتضی .بابایی و مامانا شمارو بردن پیش دکتری که قراربود ختنه ات کنه.دکتر بعداز وزن گیری و معاینه اعضای بدنت برات واکسن ویتامین ایی رو زدندو استامینفون و چند سری پماد برای شما تجویز کردن که قبل و بعد از عمل ختنه براتون استفاده کنیم و برای 4بعدازظهر براتون وقت گذاشتند.
ماهم از این فرصت چند ساعته استفاده کردیم و شمارو بردیم حمام تا به قول قدیمیا اب چله اتونو بریزیم.و........
تا ساعت شد 4.شما و بابایی به همراه مامانا و زندایی و دایی کوچولو ت رفتید مطب اقای دکتر.اونجا چی شد و چی گذشت رو من نمیدونم چون اصلا دل اومدن رو نداشتم اما نمیدونی چقدر ناراحت بودم و استرس تورو داشتم .و فقط یک بار به بابایی زنگ زدم که گفت اقای دکتر داره کارشو شروع میکنه و گفت دیگه زنگ نزن.
نیم ساعت بعداز تزریق سر کننده اقای دکترکارش رو شروع کرده و بابایی و زندایی اعظم بالای سر شما بودن . وزندایی تند تند پستونک رو تو اب قند میزده و در دهنت میگذاشته که شما مبادا ضعف کنی .ولی با ملچ و مولوچت دل همه رو سوزونده بودی.اخه زندایی میگفت گریه میکردی تا پستونک رو توی دهانت میذاشته اروم میشدی و تند تند میک میزدیش.
منم در خانه تنها کاری که از دستم برمیامد دعا بود و خواندن سوره های قران .که بحمد خدا ساعت 5:30عصر اومدید خونه . کم کم که اثر سری از بین رفت گریه هات شروع شد. و به گفته دکتر نباید میذاشتیم گریه کنی و به خودت فشار بیاری.
تا بهت شیر دادم خوابیدی . بابایی هم با دایی ماهان رفتن شیرینی فروشی و به یمن مسلمان شدنت شیرینی خریدند.
خدارو شکر خیلی اذیت نشدی و شب راحتی رو نسبتا پشت سر گذاشتیم.و تا 4 روز خونه مامانا موندیم تا حال شما بهتر بشه و بعد به خونه خودمون برگشتیم.