اولین پست مامان بعد بدنیا امدنت
پسر عزیزم
بالاخره بعد از گذشت 37روز از تولدت امروز تونستم برات ی پست بزارم.
حتما در اولین فرصت خاطره بدنیا امدنت را هم مینویسم.
روز به روز که میگذره شکر خدا حال و روزت بهتر میشود چرا که روزای اول کم میخوابیدی یا بهتره بگم نسبت به یک نوزاد اصلا خوابی نداشتی.و از طرفی دیگر سیر نمیشدی و مجبور شدیم علی رغم میل باطنیمون بهت شیر خشک بدیم البته در کنار شیر خودم .اون هم فقط در دو نوبت شب و صبح.
تا حدودای 30روزگیت هم همین روند ادامه داشت تا شکر خدا هم شیر مامان برایت کافی شد هم دیگر شیر خشک وشیشه را قبول نمیکردی و پس میزدی.و این باعث خوشحالی من و بابایی شد.
نمیدونی اولین شبی که با شیر خودم به خواب رفتی چقدر ذوق کردم و خوشحال بودم دقیقا شب 24ام ماه مبارک رمضان بود.یادش بخیر چقدر زود میگذره.
دیگه رفته رفته خوابت بهتر شد و الان دیگه حدود3تا4ساعت تو روز میخوابی و خواب شبت هم از ساعت 23:00شروع میشه و بعد از گذشت 3ساعت بیدار میشی شیر میخوری و تا 2ساعت دیگر به خواب میری و دوباره شیر و ..........و ساعت 6صبح هم بیدار میشی.الهی قربونت برم مهدیارم که سحر خیزی و لذت خوب خوابیدن رو از مامان میگیری.
و اما............
امروز برای سومین بار خودم به حمام بردمت وای که چه لذتی داره شستنت و چقدر ارومی وقتی روت اب میریزم و میشورمت.
اماوقتی میای بیرون شروع میکنی به گریه و اوغن اوغن کردن و حسابی گرسنه ای.
بشتر موقعه ها هم به قول قدیمیا پنیرک میاری بالا (بدترین قسمتش همینه البته اگه حرف قدیمیا درست باشه بهترین قسمت میشه چرا که نوید بزرگ شدن و چاق و چله شدنه )چمیدونم والا؟؟؟؟؟؟؟؟هرچی هست انشاالله خیر باشه.
نازنین مادر الان تو بغلم خوابیدی و داری زیارت ال یسگوش میدی.(البته داشتی شیر میخوردی که یدفعه ی صداهایی از پایین بلند شد و بعد ی باد گلوی گنده که اخرش به بالا اوردن شیر از دماغ و دهن ختم شد و حسابی ترسیدم )
ارزوی مامان بزرگ شدنته و اینکه خوب بخوابی و دیگه بالا نیاری .
دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتون دارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم