اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

یاد خدا

عزیزکم برات این عکس رو گذاشتم ک باهم ببینییم چقدی بودیم و چقدی شدیم؟؟؟ تابه بزرگی خدا بیشتر پی ببریم . همیشه به یادمون بمونه ک هرچی داریم از خدا داریم و بدون خدا هیچ و پوچیم ............. قربون خدا برم  . شکرت خدا جون شکرت برای هدیه های خوبت از جمله نینی تو دلم . "راستی از سمت چپ ابنبات مامان در مرحله سوم قرار داره " ...
24 آبان 1392

روز تاسوعا و نذری باباجون

عمر مامان امروز روز تاسوعا س همه دنیا رو غم گرفته .دل منم ی جورایی غمگینه.اخه امروزامام حسین...........  از صبح امروز بابایی رفته خونه باباجون تا طبق نذر هرساله حلیم رو بار بگذارن .منم الان خونه ام و قراره برم سفره حضرت ابوالفضل (ع)و بعدش میرم خونه باباجون تا فردا ک انشاالله حلیم رو پخش میکنن. مراقبت هستم .این و بدون ک خیلی دوستدارم .عاشقتم عشقم .سر دیگ حلیم حتما برای سلامتیت و عاقبت بخیریت دعا میکنم مامانی . فرشته کوچولوی مامان مراقب خودت باش خدارو شکر  نذر بابا جون هم به خوبی انجام شد.ببخشید ابنباتم چهارشنبه خیلی اذیت شدی اخه تا ساعت 2:30شب مهمون میامد و میرفت (برای هم زدن حلیم )دیگه تا خوابیدیم ساعت 3بود زینب ک...
22 آبان 1392

ازمایش

جونم برات بگه عشق مامان فردای سونو رفتم پیش خانم دکتر و ایشون برام ازمایش نوشت تا اانجام بدم و ٣اذر برم پیششون .شنبه صبح زود با بابایی رفتیم ازمایشگاه لرزاده و ازمایشم رو انجام دادم انشاالله ٢٨ام همین ماه جواب امادس و بابایی باید بره زحمتشو بکشه .   الهی ک هیچ مشکلی وجود نداشته باشه و سالم باشی.
21 آبان 1392

امروز مامان و بابا

فسقلی من بابا مهدی امروز مارو ناهار مهمون کرد به سفره خونه ؛ خیلی خوش گذشت.روز خوبی باهم داشتیم . در ضمن عزیز دل مامان امشب با بابایی رفتیم نماز جماعت .بعداز نماز هم ی چای خوشمزه خوردیم و من  و شمابرگشتیم خونه و بابایی رفت دنبال ی سری از کاراش . البته تقریبا دو سه هفته ای میشه ک مامانی بیشتر نماز های ظهر و مغرب  رو تو مسجد میخونه. اونم باکی با نی نی نازش با نفسی ک تا هفته پیش از وجودش بی خبر بوده. فکرشو بکن ابنباتم درست از لحظه ای ک خدا شمارو تو دل مامانی گذاشته یهو به دل مامان بیفته نمازهای یومیشو تو مسجد و به جماعت بخونه . وای ک چقدر وجودت با برکته ک مامان و مسجدی کردی تو ثواب نماز جماعت شریکش کردی . الهی...
10 آبان 1392

5شب دیگه

ابنباتم ٥ شب دیگه ک بخوابیم .چهارشنبه میرسه و مامانی نی نی نازش و برا اولین بار میبینه . وای چ لحظه شیرینیه  عشق مامان  هروز برای سلامتی و تندرستی شما نفس مامان دعا میکنم . هنوز هیچکس جز بابایی و مامانا و دایی جون احسان  نمیدونه  ابنباتم تو دل مامانیشه. (تا خیالم راحت نشه ک سالمی به کسی نمیگم قبل از این هم  همیشه تصمیم داشتم بعد سه نهایتا چهار ماهگی همه متوجه شن.دوست ندارم زودی همه بفهمن ) هدیه دوستداشتنی من عاشقتم ...
10 آبان 1392

روز شماری تا 15 ابان

عزیز دلم بی صبرانه منتظر اومدن چهارشنبه و اولین دیدارت هستم خدا کنه روزا زود بگذره و ١٥  ابان برسه.     ٨ شب دیگه باید بخوابم  تا چهارشنبه بیاد. تو دل مامانی هستی , اما مامان نمیدونه چند وقته ؟ یعنی چند هفتته مامانی ؟ فکر کنم ٢ یا ٣ هفته باشه .نمیدونم وای چطور تا چهارشنبه صبر کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چقد سخته انتظار کشیدن ؟ عشق مامان بی تابتم ...
7 آبان 1392