اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

برترین حس

  دردانه معصوم مادر،پسرم     هر روزی که از داشتنت  لمس حضورت و هیجان بودنت می گذرد بیش از پیش مهرت در تار و پود وجودم ریشه می کند و عمیقتر درک می کنم که  نیاورد روزی را که خدا پدری و مادری را به فرزندش بیازماید دیگر تمام وجودم شده ای؛ با تو به خواب می روم ،  رویا می بینم ، ودر تمام لحظات آرامشم نیمه هوشیار و بیدار لمس ، بودنت را حس می کنم مادر، با تو برمی خیزم به حضورت بعد از سلام به خدا سلام می گویم  سلامتیت را التماس می کنم ؛ و تورا به دستان توانگرش می سپارم. به گمانم همین ها یعنی مادر شدن ؛ یعنی تفاوت این لحظه ها با تمام لحظه های دیگر تجربه شده ...
5 اسفند 1392

قدر لحظه های با تو بودن.........

فرزند یکدانه مادر، داشتنت حس غریبی است که آرزومندم تمام زنان سرزمین زمین به غربتش قریب بمانند و آن را با همه وجود خود احساس نمایند،  ارج می نهم لحظه های داشتنت را قدر دقایقی که تو نازنین تنها و تنها و تنها از آن منی را می دانم و  می کوشم تمام حرف های نگفته را این روزها که گوشت به لبان مادر نزدیک است عاشقانه زمزمه نمایم . ...
30 بهمن 1392

عاشقانه ای برای بابا

همسر خوبم فضای سینه ام را از بوی دل انگیز عشق عطر اگین کردی میخواهم تا ابد در کنارم باشی و بدانی نبض من،بعداز عشق به خدا،برای تو می تپد دومین سالگرد پیوندمان و دومین سالگرد زندگی مشترکمان را گرامی میدارم ......... .    مهدی عزیزم ، دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثارت کنم         در 20 بهمن  این بهترین بهانه است تا بگویم : بهترینم به ماندگاری ستاره های آسمان  همیشه دوستت دارم زندگی رادر کنار تو میستایم ٫ و تا ابد در کنارت میمانم ..   پسرم یکشنبه شب باباجون و مامان جون با عمه وجیهه و عمه لیلا ...
30 بهمن 1392

حرف دل

خدای خوبم ......   خدایا خوشحالم که با کبوتر ها دوستم و حرف گنجشکها را میفهمم و از باران تند بهار فرار نمیکنم خوشحالم که تو را هنگام روشن کردن یک شمع و آب دادن گلهای ارکیده به یاد می آورم خدایا هر وقت دلم برایت تنگ میشود به جادر نماز سپیدم مینگرم و دستهایم را روی ستاره ها میکشم و با خودم میگویم جه میشد من از آسمان به زمین نمی آمدم ؟ جه میشد من هم مثل فرشته ها روز و شب دور و بر تو میگشتم . راستی آنها با جه زبانی با تو حرف میزنند ؟آیا می دانند عشق را جگونه مینویسند ؟آیا میدانند دل عاشق جه رنگی است ؟ آیا میتوانند گریه کنند ؟   خدایا دستهایم خالی است . همه سرمایه من چند قطره اشک و چند کلمه نا ...
30 بهمن 1392

راز بندگی

خدایا تمام زیبایی دنیایت درخشندگی مرواریدهایت بوی مست کننده ی گل هایت و ابی بودن اسمانت ونماز های خیس از اشک هایم همه را فراموش کن فقط گوش سپار میخواهم رازی گویم که زخمش ازارم میدهد خدایا دوستت دارم ای رب من واین همان رازیست که به بخاطرش برایت زندگی میکنم   ...
5 بهمن 1392

مهدی جان تولدت مبارک

تفاوتي ديگر به بهانه­ي تقارني فرخنده  امروز بهانه اي بزرگ براي شاد بودن و خنديدن و شانه با لا انداختن دارم امروز طليعه ي زيباي سحرگاهان درخشان تر و زيباتر از هميشه متفاوت مي تابد تا از دل ارديبهشت پروردگار موجودي با لطافت بهشت تقديم لحظه هايم كند آري موجودي در راه است، مسافري دوست داشتني كه  همسفر سفر زندگيم خواهد ماند و با مهرباني ابدي و وصف ناپذير واژه به  واژه صبوري را برايم معنا خواهد كرد بهترين معلم صبوري لحظه هاي زندگيم از راه آمده است ، مولود فرخنده اي امروز روزي دستانم شده است كه به واسطه اش خلف عادت اين روزها مقرر است اين بار از زبان فرزندم  براي ديگري كه دوستش دارم و مطمينم شانه هايش م...
2 آبان 1392