اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

اینم جمعه مهدیار با بابایی و مامانی

اگه گفتی بابایی داره چکار میکنه که من اینطوری بهش خیره شدم؟؟؟؟؟؟؟ بیا در گوشت بگم.بیا جلوتر به کسی نگیا!!!!!!!!!!  بابا مهدیییییییییییییم  دارههههههههههه  نی نای نای  میکنه برام. بابا یکی به داد من برسههههههههههههههههههه مامان جان حالا عکس انداختن و ول کن بیا من و درست کن نگاه کنا.................. حتما باید اون یکی پام هم بیارم کنارش که جامو درست کنید؟؟؟؟؟؟؟؟ اینم اون یکی پام اینم یه مدل دیگه از خوابم.............. اینم عکسی که دختر عموم ازم گرفته دستت درد نکنه فاطمه جون که مراقبم بودی تا مامانیم کاراش رو بکنه .   ...
24 مرداد 1393

پسرم اقاست

پسر طلا الحمدلله داری روز به روز بزرگ تر و اقا تر میشی.دیگه نسبت به قبل خوب میخوابی و خوب شیر میخوری. هزار الله اکبر خیلی باهوشی و هوشیاری،اینو فقط من نمیگم از دکتر ختنه ات گرفته تا زندایی اعظمم و خانم محمدی همسایمون و مامان معصومم،همه میگن فوق العاده باهوشی و به نظرشون قراره ازاون پسر شیطونا بشی.منم کلی ذوق میکنم و خدارو شکر میگم. هر کی حرف میزنه دنبال صداش میری و همش دوست داری باهات صحبت کنیم.ی وقتایی هم برامون میخندی  و  (اغووو)میکنی.  تو شلوغی و سکوت خوب میخوابی .خلاصه بگم خیلیییییییییییییییییییی ماهی اما فکر کنم داری بغلی میشی و این خیلی خوب نیست. راستی روز یکشنبه مصادف با 46روزگیت ساعت 8 صبح با ز...
22 مرداد 1393

الهی فدات شم مهدیارم

خواب بعد از حموم چه کیفی داره  اونم اگه صبح زود ببرنت اخجون داریم میریم مهمونی راستی حلقه ام داره میفته  دیشب عمو رضا و عمو احمدم اومدن خونمون منو ببینن،خواب بودم  راستی عمو احمد تولدت مبارک امروزهمسایه هامون اومدن خونمون دیدن من مامانمم لباس خوشگل تنم کرده ...
22 مرداد 1393

ببین پسرم چه نازه

صبح شده بابا بلند شو                                 دارم شبکه نسیم و میبینم داریم میریم خونه باباجون،منم خوابم میاد دارم گریه میکنم تو بغل بابایی   پسر عمه محمد داره میاد دنبالمون بریم خونه باباجون ،اخه عمه لیلام اومده بابام داره میره ورزشگاه با پسر عمه هام برا تماشا فوتبال.من دارم فکر میکنم با مامان کجا بریم ...
22 مرداد 1393

انجام سنت پسرم

پسرم  امروز داریم میریم خونه مامان معصومه تا حموم 40روزگیت رو انجام بدیم هم ختنه بشی انشاالله. 11ام مردادروز شنبه رفتیم خونه مامانا و بابا مرتضی .بابایی و مامانا شمارو بردن پیش دکتری که قراربود ختنه ات کنه.دکتر بعداز وزن گیری و معاینه اعضای بدنت برات واکسن ویتامین ایی رو زدندو استامینفون و چند سری پماد برای شما تجویز کردن که قبل و بعد از عمل ختنه براتون استفاده کنیم و برای 4بعدازظهر براتون وقت گذاشتند. ماهم از این فرصت چند ساعته استفاده کردیم و شمارو بردیم حمام تا به قول قدیمیا اب چله اتونو بریزیم.و........ تا ساعت شد 4.شما و بابایی به همراه مامانا و زندایی و دایی کوچولو ت رفتید مطب اقای دکتر.اونجا چی شد و چی گذشت رو من ن...
18 مرداد 1393

اولین پست مامان بعد بدنیا امدنت

پسر عزیزم بالاخره بعد از گذشت 37روز از تولدت امروز تونستم برات ی پست بزارم. حتما در اولین فرصت خاطره بدنیا امدنت را هم مینویسم. روز به روز که میگذره شکر خدا حال و روزت بهتر میشود چرا که روزای اول کم میخوابیدی یا بهتره بگم نسبت به یک نوزاد اصلا خوابی نداشتی.و از طرفی دیگر سیر نمیشدی و مجبور شدیم علی رغم میل باطنیمون بهت شیر خشک بدیم البته در کنار شیر خودم .اون هم فقط در دو نوبت شب و صبح. تا حدودای 30روزگیت هم همین روند ادامه داشت تا شکر خدا هم شیر مامان برایت کافی شد هم دیگر شیر خشک وشیشه را قبول نمیکردی و پس میزدی.و این باعث خوشحالی من و بابایی شد. نمیدونی اولین شبی که با شیر خودم به خواب رفتی چقدر ذوق کردم  و خوشحال بودم...
10 مرداد 1393

عکس های پسر ناز

اومدیم خونه عمو احمدم مهمونی ،الان همه افطار کردن دارن فیلم میبینن منم تو بغل زن عمو اعظم هستم                   با مامان معصوم رفتیم پیش اقا دکتر تا ببینه زردیم چقدره؟خدارو شکر خیلی زیاد نیس.تازشم با شیر مامانم خوب میشه.200گرم هم کم کرده بودم خاله فریبا و زهرا  هم اینجان   ...
6 مرداد 1393